احمدشاه مسعود در طول حيات مبارزه و مقاومت براي عدالت و آزادي در وطنش پيوسته در معرض از دست دادن جان و زندگي خويش قرارداشت. اما در اين مدت چند بار نقشه ها و برنامه هاي منظمي براي قتل او چيده شد. نقشه ها و برنامه هايي که همه هدر رفتند و نقش برآب گرديدند. نخستين توطئه براي قتل او در سال 1354 از سوي گلبدين حکمتيار به راه افتاد که قبلاً از آن سخن رفت. دومين تلاش براي قتل مسعود در تابستان 1358 زماني صورت گرفت که او جبهه ي جنگ را در جبل السراج و دامنه هاي سالنگ جنوبي عليه حکومت تره کي و امين فرماندهي مي کرد. او در اين هنگام از عقب جبهه توسط عضو يکي از گروهاي مائويستي مورد اصابت گلوله قرارگرفت.
تلاش ها و نقشه هاي بعدي در ترور و حذف فیزيکي احمدشاه مسعود توسط قواي اشغالگر شوروي، نيروهاي مسلح دولت حزب دمکراتيک خلق و سازمان جاسوسي آن "خاد" انجام يافت. در طول دوران جهاد و مبارزه ي مسلحانه ي احمدشاه مسعود، قواي هوايي ارتش سرخ و رژيم حزب دمکراتيک خلق ده ها بار مناطق و محلاتي را براي نابودي او برمبناي اطلاعات جاسوس های کا گ ب (KGB)، و "خاد" بمباران کردند. در حاليکه مسعود در ساليان جهاد و مقاومت عليه تجاوز قواي شوروي و حاکميت رژيم دست نشانده ي آن به طور مداوم محل خواب و اقامت خود را جابجا مي کرد و پيوسته موقيعت و مکان خويش را تغيير ميداد. اين گونه بمبارانهاي هوايي که بسيار باشدت و باحجم سنگين آتش صورت مي گرفت، موجب حدس قطعي مسوولين کا گ ب (KGB)، در افغانستان مبني بر قتل او مي شد و برپايه ي چنين حدسي، خبر قتل مسعود را به دفتر مرکزي خود در مسکو مخابره مي کردند. آنگونه که ژنرال بوريس گروموف آخرين فرمانده قواي شوروي در افغانستان مي نويسد: «مامورين کا گ ب (KGB)، در افغانستان به گونه ي واضحي وقار خود را به دست خود پايمال کردند. آنگونه که من به خاطر دارم آنان بيش ازده بار به مسکو گزارش داده بودند که مسعود به دست آنها نابود شده است در حاليکه مسعود گاه در يک منطقه گاهي در منطقه ي ديگرسربرمي آورد.» (ارتش سرخ در افغانستان، صفحه 121).
علاوه بربمبارانهاي هوايي، "خاد" سازمان جاسوسي رژيم حزب دمکراتيک خلق با گماشتن جاسوس های خود تلاش هاي ناکامي را براي ترور احمدشاه مسعود انجام داد. در چند بار جاسوس های خاد با اسلحه بي صدا مامور قتل مسعود شدند که قبل از اقدام دستگير گرديدند. يکي از اين افراد به اسم کامران که از سوي دکتر نجيب الله حين رياستش در اداره ي "خاد" به قتل احمدشاه مسعود گماشته شده بود، خود ماموريتش را افشاء کرد و اسلحه ي بي صداي خاد را تسليم نمود. تلاش هاي نافرجامي براي کشتن مسعود توسط زهري که به غذايش مخلوط مي گرديد نيز از سوي خاد انجام يافت. نقشه هاي ترور او با انفجاراتي که از راه دور کنترل مي شد به ويژه در دوران دولت مجاهدين در کابل بارها خنثي گرديد. وي درسال 1367 از توطئه اي که براي قتل او توسط صمد پاچا از سران مليشياي حکومت دکتر نجيب الله در خواجه ي غار ريخته شده بود جان سالم برد. او همین طور در آذر 1371 از آتش کلاشينکوف يکي ازمليشه هاي ژنرال عبدالرشيد دوستم در وزير اکبرخان کابل که مورد شناسايي قرارگرفت، نجات يافت. و چرخبال حامل او در پاییز 1373 در حالي از تعقيب و راکت باران هوا پيماهاي بم افکن و شکاري عبدالرشيد دوستم در ولسوالي( شهرستان) نهرين سالم باقي ماند که دو فروند چرخبال همراه او توسط آتش جنگنده هاي دوستم نابود شدند. اما در تمام اين سالها و درتمام تلاش ها و نقشه هاي که براي قتل مسعود انجام يافت، طرح ترور و حذف فیزيکي او با حمله ي انتحاري به ميان نيامد. تا آنکه سازمان تروريستي القاعده مرتکب اين جنايت شد.
طرح ترور وحذف فیزيکي احمدشاه مسعود بعد از سقوط تالقان توسط سازمان تروريستي القاعده، طالبان وآي اس آي به دست گرفته شد. هنوز اطلاعات دقيقي وجود ندارد که طرح حمله ي انتحاري به جان احمد شاه مسعود خارج ازحلقه ي خاص طالبان، القاعده وآي اس آي به چه سازمان هاي اطلاعاتي و حلقه هاي جاسوسي ديگري بر مي گردد. اما حمله ي تروريستي توسط دوتن اعضاي عرب القاعده عملي گرديد. عبدالستار دهمن که همسرش ملکه با ساير فاميل هاي اعضاي القاعده درحومه ي جلال آباد زندگي مي کرد با پاسپورت بلژيکي به اسم محمد کريم توزاني و"السوير" کارگر ساختماني شهر بروکسل بلژيک به اسم محمد قاسم بقالي که هردو مراکشي بودند به نام خبرنگار در مرداد 1380 از طريق کابل وارد ولايت پروان شدند. آنها وقتي به کابل آمدند توسط نامه ي رسمي وزارت خارجه طالبان به وزارت دفاع طالبان معرفي شدند تا به همکاري آن وزارت جهت انجام امور خبرنگاري به ولايت پروان و کاپيسا بروند. پاسپورت آنها ويزاي يکساله ي "كثيرالورود" پاکستان را داشت که توسط خليل الرحمن منشی اول سفارت پاکستان درلندن صادرشده بود. هردوي شان نامه اي از "ياسرالتوفيق السري" مدير يک انجمن اسلامي به نام "المرصد الإعلامي الإسلامي" درلندن، عنواني عبدرب الرسول سياف رهبر اتحاد اسلامي داشتند. ياسر توفيق از اهالي مصر سالها قبل در کشورش به جرم توطئه ي ترور حسني مبارک رييس جمهور مصر متهم و به مرگ محکوم شده بود. اما قبل از دستگيري به انگلستان فرار کرد و درخواست پناهندگي داد. او پناهنده ي سياسي پذيرفته شد و پاسپورت انگليسي به دست آورد. علاوه بر نامه ي ياسرتوفيق، تبعه ي ديگر مصري به نام دکتر هاني که در دوران جهاد عليه قواي شوروي با رهبراتحاداسلامي شناخت ودوستي داشت در صحبت تلفني از او خواست تا با خبرنگاران مذکور همکاري نمايد. دکترهاني وانمود کرد که از بوسني صحبت مي کند در حاليکه بعداً در بازجويي ها، شماره ي تلفن او از قندهار رديابي شد.
در اواخر ماه اسد 1380 «ابوهاني» يکتن از عرب هايي که در دوران جهاد در مجلهي «البنيان المرصوص» کار مي کرد و با اتحاد اسلامي رابطهي حسنه داشت، از قندهار به استاد سياف يکي از رهبران مجاهدين مستقر در گلبهار- پروان تلفن مي زند و از ايشان مي خواهد، تا زمينهي سفر دو خبرنگار - تروريست- مسلمان عرب را که در (المرصد الإعلامي الإسلامي) وظيفه دارند و مقرش در لندن است، به مناطق تحت کنترل دولت مهيا سازد.
اين دو تروريست چنان وانمود کردند، که در صدد تهيهي يک فلم مستند اند و استاد سياف نيز براي آنکه بتواند در جهان عرب که عمدتاً در تأييد از طالبان موضع گرفته بود، کاري به نفع دولت اسلامي کرده باشد، زمينهي سفر آنها را مساعد مي سازد.
سرانجام اين دو تروريست از طريق نجراب وارد منطقهي تحت کنترل دولت در شمال کابل شدند، و توسط يک عراده موتر «پک اپ» مربوط استاد سياف به گلبهار منتقل گرديدند.
اين دو تروريست بلافاصله به بسم الله خان قومندان عمومي مجاهدين در شمال کابل معرفي مي شوند و زمينهي بازديد براي آنها از خطوط مقدم جبهه مساعد مي گردد.
محمد نذير يکتن از دستياران بسم الله خان که اين دو تروريست را تا جبهه همراهي کرده بود مي گويد، اين دو نفر برخلاف ساير خبرنگاران تمايلي به صحبت با مردم نداشتند و به پرس و جو از مجاهدين راجع به وضعيت نمي پرداختند و تنها حين رفت و آمد به جبهه به دريور تأکيد مي نمودند، تا از سرعت موتر بکاهد، زيرا وسايل فلم برداري آنها صدمه مي بيند.
هر دو عرب خود را تبعهي مراکش وانمود کرده بودند و پاسپورت بلژيکي با خود داشتند که يکي به نام محمد کريم توزاني و ديگري به نام کاسم باکلي درج است. پاسپورت هاي اين دو تروريست ويزاي يکسالهي «کثيرالإستفاده» پاکستان را دارد که از سفارت آن کشور در لندن صادر شده بود.
در اين ايام استاد برهان الدين رباني رييس دولت اسلامي افغانستان به پروان- کاپيسا سفر نمود و شبي که در دهانهي درهي پنجشير ميان استاد رباني، استاد سياف و احمد شاه مسعود ملاقات سه جانبه صورت پذيرفت، اين دو عرب با اصرار خواستند به آنها اجازه داده شود که از اين سه تن طور يکجايي فلم برداري نمايند.
استدلال شان اين بود که در خارج شايع است که ميان اين سه تن اختلاف وجود دارد، براي رد اين شايعه لازم است از آنها فلم برداري شود، اما از سوي محافظين استاد سياف به آنها اجازه داده نشد.
صبح 5 سنبله، وقتي استاد رباني به قصد بدخشان از گلبهار در حرکت شد، بازهم اين دو عرب اصرار نمودند که در طيارهي استاد رباني سفر کنند، اما به آنها اجازه داده نشد، از پنجم سنبله تا نهم سنبله، اين دو عرب تروريست در يکي از مهمانخانه هاي پنجشير واقع «آستانه» جاي داده شدند و به استاد سياف اطلاع دادند، در صورتيکه مصاحبه با احمدشاه مسعود ميسر نشود، مصاحبهي اخير را با او انجام مي دهند و بر مي گردند. غلام حيدر مهماندار آنها مي گويد، آنها علاقه به صحبت و تماس با کسي نداشتند، شب ها وقتي ديگران به خواب مي رفتند، آنها برق اتاق خود را روشن مي نمودند و به گفتگو مي پرداختند و او از پشت پنجرهي شان چند بار ديده بود که شبانه در بکس خود مصروف بودند.
وي مي گويد: اين حرکات غير معمول دو عرب سوالاتي در ذهنش ايجاد کرده بود، از اين رو از مقامات بالايي خواستار اجازهي تفتيش از اين دو عرب گرديد، ولي اين حرکات غيرعادي به سادگي اين دو نفر حمل گرديد و اجازهي بازرسي به او داده نشد.
غلام حيدر مي گويد: وقتي احمدشاه مسعود عازم خواجه بهاء الدين گرديد، اين دو عرب به ظاهر خبرنگار پيشنهاد مکرر نمودند، تا يکجا در هليکوپتر با ايشان سفر نمايند، ولي پذيرفته نشد.
استاد سياف مي گويد: وقتي با من مصاحبه کردند، پرسشهاي بسيار سطحي را مطرح نمودند، و اين باعث شک و ترديد هايي در دلم شد، از اين رو سه بار به احمد شاه مسعود گفتم: اولاً با اين دو عرب صحبت نکنيد، اگر کرديد، بايد نخست آنها را جداً تفتيش نماييد.
روز نهم سنبله، اين دو تروريست، ذريعهي هليکوپتر به خواجه بهاء الدين- تخار منتقل گرديدند. جاييکه مرکز فرماندهي احمدشاه مسعود در آن بود و در آنجا با تعدادي از خبرنگاران خارجي ديگر، در دفتر نمايندگي وزارت امور خارجه که سرپرستي آنرا محمد عاصم سهيل به عهده داشت، جاي داده شدند.
مسعود به تاريخ 14 سنبله(شهریور) براي آخرين بار پنجشير را به قصد خواجه بهاء الدين تخار ترک گفت، در تخار يک برنامهي عملياتي در استقامت خواجه غار روي دست داشت و شام 14 سنبله همين که به قومندانان دستور داد و هر يکي به استقامت هاي کاري خود روان شدند، جلسهي اعضاي فرهنگي را داير نمود. در کمال خونسردي و حوصله به تشريح برنامه هاي جديد خود در عرصهي فرهنگي و تبليغاتي پرداخت و برخي از افراد را بدين کار موظف گردانيد، و سپس به تشريح استراتژي نظامي- سياسي خود مبادرت ورزيد که در عين ايجاز دلچسپ و آموزنده بود.
در اتاقش سه کتاب وجود داشت، يکي جلد دوم سيرت پيامبر نوشتهي استاد ابو زهره، دومي «حدود و تعزيرات» اثر سيد سابق و ترجمهي موسي نهمت و سومي «ديوان حافظ» که با خط و صحافت بسيار زيبا زيور چاپ يافته بود.
ساعت حمله شش بامداد 15 سنبله(شهریور) تعيين گرديد، اما به دلايل متعدد عمليات حوالي ظهر آغاز گرديد، ساعاتي اين درگيري دوام کرد، ولي برخلاف دفعات قبل مجاهدين قادر به کوچکترين پيشروي نشدند، اطلاعات بعدي ثابت ساخت سه مرتبه مدافعين طالبان و عرب ها در طول عمليات تجديد شدند و جاي آنها را نيروهاي تازه نفس گرفتند وصداي حدود 40 شبکهي پاکستاني و عرب به صورت غير منتظره در آنسوي جبهه شنيده مي شد. آنچه از پيام هاي مخابروي برمي آمد، طالبان کدام دستپاچگي نشان ندادند، در حاليکه فرماندهان آن گروه در محل حاضر نبودند، که اين خود سوال عمدهاي را در ذهن مسعود ايجاد نمود که بعد تر فهميده شد، هزاران عرب و پاکستاني مخفيانه در خواجه غار و هزار باغ مستقر شده اند، تا با وقوع حملهي انتحاري، حملات خود را در ماوراي درياي کوکچه آغاز نمايند.
احمد شاه مسعود عصر 16 سنبله(شهریور) غرض يک ملاقات راهي دوشنبه- تاجکستان گرديد و فرداي آن همراه با مسعود خليلي- سفير دولت اسلامي افغانستان در دهلي- به خواجه بهاء الدين برگشت. بلافاصله فرماندهان خطوط جنگ دستور يافتند، تا گردهم آيند و در جمع آنها به بررسي حملهي قبلي پرداخت و طرح حمله مجدد را از آن استقامت پي ريزي نمود. جلسه تا حوالي 10 شب ادامه پيدا کرد و به دنبال آن در اتاق خود به گفتگو با سيد نورالله عماد و مسعود خليلي ادامه داد.
عماد مي گويد: از ما خواست که امشب، شب شعر است، در بارهي جنگ و سياست حرف نزنيد، فقط غزليات حافظ مي خوانيم و در بارهي آن صحبت مي کنيم. جلسهي شعر خواني تا ساعت 2:30 شب ادامه پيدا کرد. احمد شاه مسعود از مسعود خليلي خواست تا اين غزل حافظ را با صداي بلند چند بار بخواند:
حجاب چهرهي جان مي شود غبار تنم
خوشا دمي که از آن چهره پرده برفگنم
چنين قفس نه سزاي من خوش الحانيست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عيان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دريغ و درد که غافل زکار خويشتنم
چگونه طوف کنم در فضاي عالم قدس
که در سراچهي ترکيب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوي شوق ميايد
عجب مدار که همدرد نافهي ختنم
طراز پيرهن زرکشم مبين چون شمع
که سوز هاست نهاني درون پيرهنم
بيا وهستي حافظ زپيش او بردار
کـه بـا وجـود تـو کـس نشـنود ز من که منم
عماد مي گويد: ما رفتيم به استراحت، ولي او به وضو و نماز پرداخت و يکي از افراد ارتباطي- فرمانده طالبان- را ملاقات نمود، بدين ترتيب سراسر اين شب را بيدار ماند.
تروريستان عرب از 9 روز بدينسو گويا انتظار مصاحبه با احمد شاه مسعود را مي کشيدند.
ظهر روز يکشنبه 18 سنبله(شهریور) ، احمد شاه مسعود در حاليکه راهي شمالي بود و طالبان در کاپيسا مکرر حمله مي کردند، محمد عاصم سهيل از وي خواست، تا کار دو عرب را تمام کند، و يا به وي اجازه دهد که آنها را مرخص نمايد. قرار ملاقات در يکي از مهمانخانه ها که در جوار ساختمان نمايندگي وزارت خارجه قرار داشت گذاشته شد و ساعت 12:30 در يک اتاق با عرض سه متر و طول هفت متر روبر شدند.
جمشيد يکتن از دستياران احمد شاه مسعود که در آغاز ملاقات بود، و دقايق قبل از انفجار از اتاق خارج شده بود مي گويد: اين دو عرب مي خواستند، در مسير بين استراحت گاه احمدشاه مسعود و محل مصاحبه در موتر با «آمر صاحب» يکجا بروند، و مي گفتند: صحبت هاي خاصي با وي دارند، ولي اجازه نيافتند.
در محل مصاحبه، احمدشاه مسعود در رأس ومسعود خليلي در سمت راست و يکي از عرب ها -محمد کريم توزاني- که در نقش سوال کننده بود، در سمت چپ وي نشستند.
انجنير عارف رييس امنيت و محمد عاصم پايين تر از آنها در جاهاي خود قرار گرفتند، و محمد فهيم دشتي که مي خواست فلمبرداري نمايد، در صحن اتاق منتظر آغاز سوال و جواب ماند.
تا آماده شدن کامره، احمد شاه مسعود کوشيد، با بسم الله خان قومندان شمال کابل تماس تلفني برقرار نمايد، ولي موفق نشد و به جاي آن هداياتي به حاجي شيرعلم يکي ديگر از قومندانان در شمالي صادر کرد. انجنير محمد عارف نزد تلفن ديگر در اتاق پايين مي رود، موضوع تماس اين بود که، در جنگ اخير بگرام چند تروريست عرب دستگير گرديده بودند، عارف وظيفه داشت، تا شهرت آنها را از بسم الله خان بپرسد.
محمد قاسم باکلي عرب دومي که به حيث فلمبردار ايفاي نقش مي کرد، به آماده کردن کامره خود پرداخت، کار او به يک خبرنگار شباهت نداشت، در باز کردن وسايل خود سر وصداي زيادي ايجاد کرده بود، از اين رو احمد شاه مسعود مي پرسد، اين عرب چه داره! مسعود خليلي که در کنار او به حيث ترجمان نشسته بود از روي خوش طبعي مي گويد: اين خبرنگار نيست، پهلوان است.
سرانجام «کريم توزاني» در نقش پرسنده و محمد قاسم به حيث فلمبردار در عقب کامره بزرگ خود قرار مي گيرد، و به گفتهي مسعود خليلي پرسشها بيشتر در مورد اسامه و مسايل تروريزم و قضاياي جهان عرب بود.
اولين سوال گفته شد، مسعود خليلي سوال را ترجمه مي کرد، و نوبت پاسخ نرسيده بود که نور شديد آبي رنگ از کامره به سوي احمد شاه مسعود جهيد و به دنبال آن انفجار سراسر اتاق را پوشاند و همه جا را آتش گرفت.
محمد عالم و حاجي محمد عمر دو تن از محافظين از بيرون به داخل دويدند و در ميان دود و آتش احمد شاه مسعود فقط همين قدر گفت: «مرا بلند کنيد». محافظين او را روي دست از اتاق بيرون کشيدند، و فوراً ذريعه موتر به ميدان هوايي که سه دقيقه بيشتر راه نيست، انتقال داده شد و بلافاصله توسط هليکوپتر به بيمارستان فرخار- تاجکستان انتقال يافت، ولي در حين انتقال، کار از کار گذشته بود.
مسعود خليلي را کسان ديگري از اتاق بيرون کردند و فهيم دشتي خود از اتاق بيرون آمد، محمد عاصم سهيل جابجا جان باخته بود، و عرب فلمبردار جسدش در اتاق غلتيده بود و کريم توزاني در صدد فرار از محل بود.
در اين حمله، از صورت تا کمر مسعود پارچه هاي متعددي اصابت کرده و سه پارچه دقيقاً به قلبش رسيده بود. سه انگشت دست راستش قطع شده و از ناحيهي ران نيز زخم عميقي برداشته بود. براي آنکه اوضاع تحت کنترل آيد، جسد وي هشت روز در سردخانهي کولاب ماند، و در اين مدت سخنگويان دولت خبر از مجروح شدن وي مي دادند، تا اينکه بتاريخ 26 سنبله جسد اين مرد قهرمان بعد از 31 سال جهاد و مبارزه در ميان اشک و اندوه فراوان همرزمانش طبق وصيت خودش در پنجشير به خاک سپرده شد. خدايش بيامرزاد، و دشمنش را به قهر و غضب خود گرفتار کناد.
اعضاي سازمان القاعده در سراسر افغانستان به اظهار خوشحالي پرداختند و به يکديگر تبريک گفتند، در کمپ هاي تعليمي جلال آباد سران القاعده به شکرانهي اين پيروزي به پخش پول و شيريني پرداختند، اما اين خوشي و سرور، ديري نپاييد و دو روز بعد تر وقتي به نيويارک حملات القاعده صورت پذيرفت، جهان به خود لرزيد و هشدارهاي مسعود را با شرمندگي به ياد آورد. فشار سياسي- نظامي بر القاعده و طالبان تشديد يافت و بعد از چند هفته عملاً از افغانستان جاروب گرديدند.
افغانستان از چنگ طالبان و القاعده رهايي يافت و مردم اين کشور نفس به راحت کشيدند، اما شهادت احمد شاه مسعود به معناي واقعي کلمه «ضايعهاي است جبران ناپذير» که جايش براي ساليان متمادي خاليست و به سخن استاد رباني: «قرن ها بايد انتظار کشيد تا مادر گيتي فرزندي همچو مسعود بزايد».
خبرنگاران جعلي بعد از روزها اقامت در شمالی، پنجشير و تخار که منتظر مصاحبه با احمدشاه مسعود بودند به روز هجدهم شهريور ماه 1380 برابر با نهم سپتامبر 2001 براي مصاحبه در خواجه بهاءالدين ولايت تخار آماده شدند. در اين مصاحبه محمد کريم توزاني ياهمان عبدالستاردهمن در نقش پرسشگر و"السوير" يا محمدقاسم بقالي در نقش فیلمبردار ظاهر گرديدند. در نخستين لحظات مصاحبه، محمدقاسم بقالي فرد اصلي عمليات انتحاري که در مقابل احمدشاه مسعود قرارگرفت، بمبي راکه در کمرخود به جاي باطري هاي دوربین جاسازي کرده بود منفجرساخت. آتش اصلي انفجار مسعود را نشانه گرفت و دقيقاً قلبش را. او در همان لحظات آغاز انفجار جان به جان آفرين تسليم کرد."إنا لله وإنا إليه راجعون".
محمد عاصم سهيل از کارمندان وزارت خارجه که در کنارش نشسته بود نيز جان داد. مسعود خليلي سفير افغانستان در دهلي که براي ترجمه ي مصاحبه حضورداشت به شدت مجروح گرديد و فهيم دشتي خبرنگار داخلي که در وسط اتاق محل ضبط فیلم بود جراحات خفيف برداشت. بدن محمدقاسم بقالي متلاشي گرديد و محمد کريم توزاني که بدون برداشتن جراحاتي در حال فرار بود توسط مجاهدان به قتل رسيد.
پيکر خونين احمدشاه مسعود به سرعت توسط محافظانش توسط چرخبال به فرخار تاجیکستان انتقال يافت. بدنش از صورت تاکمر مورد اصابت پارچه هاي متعددي قرارگرفته بود. سينه اش سوراخ سوراخ و دچار خونریزی بود. به روي قلبش دوسوراخ عميق به چشم مي خورد. قسمتي از انگشتان راستش قطع شده بود و در قسمت راست بدن زخم بزرگي ديده مي شد. مرگ او را همسنگران و ياران نزديکش که برسر پيکر خسته و خونينش گريستند مخفي نگهداشتند. جسدش را در سردخانه اي گذاشتند. و پيکر او را هشت روز بعد به زادگاهش در وادي پنجشيرآوردند و به روز بيست و ششم شهريور ماه 1380 در ميان اشک و اندوه واقعي مردم وهمرزمانش در "سريچه"، تپه ي بلندي ميان رخه و بازارک که اکنون تپه ي سالار شهيدان نام گرفته است، به خاک سپردند. هنوز توده هاي خاک را به رويش انبار نکرده بودند که لوحه اي در کنار مزارش نصب شد و شاعر سوگواري نام و نشانش را در دل خاک اينگونه به تصوير کشيد:
دراينجا مرد با ايثار خفته
عقاب صحنه ي پيکار خفته
قدم آهسته بردار از کنارش
که مسعود سپه سالار خفته
و شاعر ديگري بعداً خطاب به "سريچه" گفت:
کنار خود گرفتي يار ما را
همان سرداده و سردار مارا
سريچه زنده باشي درنگيري
به دل گنجانده اي اسرارما را
تلاش ها و نقشه هاي بعدي در ترور و حذف فیزيکي احمدشاه مسعود توسط قواي اشغالگر شوروي، نيروهاي مسلح دولت حزب دمکراتيک خلق و سازمان جاسوسي آن "خاد" انجام يافت. در طول دوران جهاد و مبارزه ي مسلحانه ي احمدشاه مسعود، قواي هوايي ارتش سرخ و رژيم حزب دمکراتيک خلق ده ها بار مناطق و محلاتي را براي نابودي او برمبناي اطلاعات جاسوس های کا گ ب (KGB)، و "خاد" بمباران کردند. در حاليکه مسعود در ساليان جهاد و مقاومت عليه تجاوز قواي شوروي و حاکميت رژيم دست نشانده ي آن به طور مداوم محل خواب و اقامت خود را جابجا مي کرد و پيوسته موقيعت و مکان خويش را تغيير ميداد. اين گونه بمبارانهاي هوايي که بسيار باشدت و باحجم سنگين آتش صورت مي گرفت، موجب حدس قطعي مسوولين کا گ ب (KGB)، در افغانستان مبني بر قتل او مي شد و برپايه ي چنين حدسي، خبر قتل مسعود را به دفتر مرکزي خود در مسکو مخابره مي کردند. آنگونه که ژنرال بوريس گروموف آخرين فرمانده قواي شوروي در افغانستان مي نويسد: «مامورين کا گ ب (KGB)، در افغانستان به گونه ي واضحي وقار خود را به دست خود پايمال کردند. آنگونه که من به خاطر دارم آنان بيش ازده بار به مسکو گزارش داده بودند که مسعود به دست آنها نابود شده است در حاليکه مسعود گاه در يک منطقه گاهي در منطقه ي ديگرسربرمي آورد.» (ارتش سرخ در افغانستان، صفحه 121).
علاوه بربمبارانهاي هوايي، "خاد" سازمان جاسوسي رژيم حزب دمکراتيک خلق با گماشتن جاسوس های خود تلاش هاي ناکامي را براي ترور احمدشاه مسعود انجام داد. در چند بار جاسوس های خاد با اسلحه بي صدا مامور قتل مسعود شدند که قبل از اقدام دستگير گرديدند. يکي از اين افراد به اسم کامران که از سوي دکتر نجيب الله حين رياستش در اداره ي "خاد" به قتل احمدشاه مسعود گماشته شده بود، خود ماموريتش را افشاء کرد و اسلحه ي بي صداي خاد را تسليم نمود. تلاش هاي نافرجامي براي کشتن مسعود توسط زهري که به غذايش مخلوط مي گرديد نيز از سوي خاد انجام يافت. نقشه هاي ترور او با انفجاراتي که از راه دور کنترل مي شد به ويژه در دوران دولت مجاهدين در کابل بارها خنثي گرديد. وي درسال 1367 از توطئه اي که براي قتل او توسط صمد پاچا از سران مليشياي حکومت دکتر نجيب الله در خواجه ي غار ريخته شده بود جان سالم برد. او همین طور در آذر 1371 از آتش کلاشينکوف يکي ازمليشه هاي ژنرال عبدالرشيد دوستم در وزير اکبرخان کابل که مورد شناسايي قرارگرفت، نجات يافت. و چرخبال حامل او در پاییز 1373 در حالي از تعقيب و راکت باران هوا پيماهاي بم افکن و شکاري عبدالرشيد دوستم در ولسوالي( شهرستان) نهرين سالم باقي ماند که دو فروند چرخبال همراه او توسط آتش جنگنده هاي دوستم نابود شدند. اما در تمام اين سالها و درتمام تلاش ها و نقشه هاي که براي قتل مسعود انجام يافت، طرح ترور و حذف فیزيکي او با حمله ي انتحاري به ميان نيامد. تا آنکه سازمان تروريستي القاعده مرتکب اين جنايت شد.
طرح ترور وحذف فیزيکي احمدشاه مسعود بعد از سقوط تالقان توسط سازمان تروريستي القاعده، طالبان وآي اس آي به دست گرفته شد. هنوز اطلاعات دقيقي وجود ندارد که طرح حمله ي انتحاري به جان احمد شاه مسعود خارج ازحلقه ي خاص طالبان، القاعده وآي اس آي به چه سازمان هاي اطلاعاتي و حلقه هاي جاسوسي ديگري بر مي گردد. اما حمله ي تروريستي توسط دوتن اعضاي عرب القاعده عملي گرديد. عبدالستار دهمن که همسرش ملکه با ساير فاميل هاي اعضاي القاعده درحومه ي جلال آباد زندگي مي کرد با پاسپورت بلژيکي به اسم محمد کريم توزاني و"السوير" کارگر ساختماني شهر بروکسل بلژيک به اسم محمد قاسم بقالي که هردو مراکشي بودند به نام خبرنگار در مرداد 1380 از طريق کابل وارد ولايت پروان شدند. آنها وقتي به کابل آمدند توسط نامه ي رسمي وزارت خارجه طالبان به وزارت دفاع طالبان معرفي شدند تا به همکاري آن وزارت جهت انجام امور خبرنگاري به ولايت پروان و کاپيسا بروند. پاسپورت آنها ويزاي يکساله ي "كثيرالورود" پاکستان را داشت که توسط خليل الرحمن منشی اول سفارت پاکستان درلندن صادرشده بود. هردوي شان نامه اي از "ياسرالتوفيق السري" مدير يک انجمن اسلامي به نام "المرصد الإعلامي الإسلامي" درلندن، عنواني عبدرب الرسول سياف رهبر اتحاد اسلامي داشتند. ياسر توفيق از اهالي مصر سالها قبل در کشورش به جرم توطئه ي ترور حسني مبارک رييس جمهور مصر متهم و به مرگ محکوم شده بود. اما قبل از دستگيري به انگلستان فرار کرد و درخواست پناهندگي داد. او پناهنده ي سياسي پذيرفته شد و پاسپورت انگليسي به دست آورد. علاوه بر نامه ي ياسرتوفيق، تبعه ي ديگر مصري به نام دکتر هاني که در دوران جهاد عليه قواي شوروي با رهبراتحاداسلامي شناخت ودوستي داشت در صحبت تلفني از او خواست تا با خبرنگاران مذکور همکاري نمايد. دکترهاني وانمود کرد که از بوسني صحبت مي کند در حاليکه بعداً در بازجويي ها، شماره ي تلفن او از قندهار رديابي شد.
در اواخر ماه اسد 1380 «ابوهاني» يکتن از عرب هايي که در دوران جهاد در مجلهي «البنيان المرصوص» کار مي کرد و با اتحاد اسلامي رابطهي حسنه داشت، از قندهار به استاد سياف يکي از رهبران مجاهدين مستقر در گلبهار- پروان تلفن مي زند و از ايشان مي خواهد، تا زمينهي سفر دو خبرنگار - تروريست- مسلمان عرب را که در (المرصد الإعلامي الإسلامي) وظيفه دارند و مقرش در لندن است، به مناطق تحت کنترل دولت مهيا سازد.
اين دو تروريست چنان وانمود کردند، که در صدد تهيهي يک فلم مستند اند و استاد سياف نيز براي آنکه بتواند در جهان عرب که عمدتاً در تأييد از طالبان موضع گرفته بود، کاري به نفع دولت اسلامي کرده باشد، زمينهي سفر آنها را مساعد مي سازد.
سرانجام اين دو تروريست از طريق نجراب وارد منطقهي تحت کنترل دولت در شمال کابل شدند، و توسط يک عراده موتر «پک اپ» مربوط استاد سياف به گلبهار منتقل گرديدند.
اين دو تروريست بلافاصله به بسم الله خان قومندان عمومي مجاهدين در شمال کابل معرفي مي شوند و زمينهي بازديد براي آنها از خطوط مقدم جبهه مساعد مي گردد.
محمد نذير يکتن از دستياران بسم الله خان که اين دو تروريست را تا جبهه همراهي کرده بود مي گويد، اين دو نفر برخلاف ساير خبرنگاران تمايلي به صحبت با مردم نداشتند و به پرس و جو از مجاهدين راجع به وضعيت نمي پرداختند و تنها حين رفت و آمد به جبهه به دريور تأکيد مي نمودند، تا از سرعت موتر بکاهد، زيرا وسايل فلم برداري آنها صدمه مي بيند.
هر دو عرب خود را تبعهي مراکش وانمود کرده بودند و پاسپورت بلژيکي با خود داشتند که يکي به نام محمد کريم توزاني و ديگري به نام کاسم باکلي درج است. پاسپورت هاي اين دو تروريست ويزاي يکسالهي «کثيرالإستفاده» پاکستان را دارد که از سفارت آن کشور در لندن صادر شده بود.
در اين ايام استاد برهان الدين رباني رييس دولت اسلامي افغانستان به پروان- کاپيسا سفر نمود و شبي که در دهانهي درهي پنجشير ميان استاد رباني، استاد سياف و احمد شاه مسعود ملاقات سه جانبه صورت پذيرفت، اين دو عرب با اصرار خواستند به آنها اجازه داده شود که از اين سه تن طور يکجايي فلم برداري نمايند.
استدلال شان اين بود که در خارج شايع است که ميان اين سه تن اختلاف وجود دارد، براي رد اين شايعه لازم است از آنها فلم برداري شود، اما از سوي محافظين استاد سياف به آنها اجازه داده نشد.
صبح 5 سنبله، وقتي استاد رباني به قصد بدخشان از گلبهار در حرکت شد، بازهم اين دو عرب اصرار نمودند که در طيارهي استاد رباني سفر کنند، اما به آنها اجازه داده نشد، از پنجم سنبله تا نهم سنبله، اين دو عرب تروريست در يکي از مهمانخانه هاي پنجشير واقع «آستانه» جاي داده شدند و به استاد سياف اطلاع دادند، در صورتيکه مصاحبه با احمدشاه مسعود ميسر نشود، مصاحبهي اخير را با او انجام مي دهند و بر مي گردند. غلام حيدر مهماندار آنها مي گويد، آنها علاقه به صحبت و تماس با کسي نداشتند، شب ها وقتي ديگران به خواب مي رفتند، آنها برق اتاق خود را روشن مي نمودند و به گفتگو مي پرداختند و او از پشت پنجرهي شان چند بار ديده بود که شبانه در بکس خود مصروف بودند.
وي مي گويد: اين حرکات غير معمول دو عرب سوالاتي در ذهنش ايجاد کرده بود، از اين رو از مقامات بالايي خواستار اجازهي تفتيش از اين دو عرب گرديد، ولي اين حرکات غيرعادي به سادگي اين دو نفر حمل گرديد و اجازهي بازرسي به او داده نشد.
غلام حيدر مي گويد: وقتي احمدشاه مسعود عازم خواجه بهاء الدين گرديد، اين دو عرب به ظاهر خبرنگار پيشنهاد مکرر نمودند، تا يکجا در هليکوپتر با ايشان سفر نمايند، ولي پذيرفته نشد.
استاد سياف مي گويد: وقتي با من مصاحبه کردند، پرسشهاي بسيار سطحي را مطرح نمودند، و اين باعث شک و ترديد هايي در دلم شد، از اين رو سه بار به احمد شاه مسعود گفتم: اولاً با اين دو عرب صحبت نکنيد، اگر کرديد، بايد نخست آنها را جداً تفتيش نماييد.
روز نهم سنبله، اين دو تروريست، ذريعهي هليکوپتر به خواجه بهاء الدين- تخار منتقل گرديدند. جاييکه مرکز فرماندهي احمدشاه مسعود در آن بود و در آنجا با تعدادي از خبرنگاران خارجي ديگر، در دفتر نمايندگي وزارت امور خارجه که سرپرستي آنرا محمد عاصم سهيل به عهده داشت، جاي داده شدند.
مسعود به تاريخ 14 سنبله(شهریور) براي آخرين بار پنجشير را به قصد خواجه بهاء الدين تخار ترک گفت، در تخار يک برنامهي عملياتي در استقامت خواجه غار روي دست داشت و شام 14 سنبله همين که به قومندانان دستور داد و هر يکي به استقامت هاي کاري خود روان شدند، جلسهي اعضاي فرهنگي را داير نمود. در کمال خونسردي و حوصله به تشريح برنامه هاي جديد خود در عرصهي فرهنگي و تبليغاتي پرداخت و برخي از افراد را بدين کار موظف گردانيد، و سپس به تشريح استراتژي نظامي- سياسي خود مبادرت ورزيد که در عين ايجاز دلچسپ و آموزنده بود.
در اتاقش سه کتاب وجود داشت، يکي جلد دوم سيرت پيامبر نوشتهي استاد ابو زهره، دومي «حدود و تعزيرات» اثر سيد سابق و ترجمهي موسي نهمت و سومي «ديوان حافظ» که با خط و صحافت بسيار زيبا زيور چاپ يافته بود.
ساعت حمله شش بامداد 15 سنبله(شهریور) تعيين گرديد، اما به دلايل متعدد عمليات حوالي ظهر آغاز گرديد، ساعاتي اين درگيري دوام کرد، ولي برخلاف دفعات قبل مجاهدين قادر به کوچکترين پيشروي نشدند، اطلاعات بعدي ثابت ساخت سه مرتبه مدافعين طالبان و عرب ها در طول عمليات تجديد شدند و جاي آنها را نيروهاي تازه نفس گرفتند وصداي حدود 40 شبکهي پاکستاني و عرب به صورت غير منتظره در آنسوي جبهه شنيده مي شد. آنچه از پيام هاي مخابروي برمي آمد، طالبان کدام دستپاچگي نشان ندادند، در حاليکه فرماندهان آن گروه در محل حاضر نبودند، که اين خود سوال عمدهاي را در ذهن مسعود ايجاد نمود که بعد تر فهميده شد، هزاران عرب و پاکستاني مخفيانه در خواجه غار و هزار باغ مستقر شده اند، تا با وقوع حملهي انتحاري، حملات خود را در ماوراي درياي کوکچه آغاز نمايند.
احمد شاه مسعود عصر 16 سنبله(شهریور) غرض يک ملاقات راهي دوشنبه- تاجکستان گرديد و فرداي آن همراه با مسعود خليلي- سفير دولت اسلامي افغانستان در دهلي- به خواجه بهاء الدين برگشت. بلافاصله فرماندهان خطوط جنگ دستور يافتند، تا گردهم آيند و در جمع آنها به بررسي حملهي قبلي پرداخت و طرح حمله مجدد را از آن استقامت پي ريزي نمود. جلسه تا حوالي 10 شب ادامه پيدا کرد و به دنبال آن در اتاق خود به گفتگو با سيد نورالله عماد و مسعود خليلي ادامه داد.
عماد مي گويد: از ما خواست که امشب، شب شعر است، در بارهي جنگ و سياست حرف نزنيد، فقط غزليات حافظ مي خوانيم و در بارهي آن صحبت مي کنيم. جلسهي شعر خواني تا ساعت 2:30 شب ادامه پيدا کرد. احمد شاه مسعود از مسعود خليلي خواست تا اين غزل حافظ را با صداي بلند چند بار بخواند:
حجاب چهرهي جان مي شود غبار تنم
خوشا دمي که از آن چهره پرده برفگنم
چنين قفس نه سزاي من خوش الحانيست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عيان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دريغ و درد که غافل زکار خويشتنم
چگونه طوف کنم در فضاي عالم قدس
که در سراچهي ترکيب تخته بند تنم
اگر ز خون دلم بوي شوق ميايد
عجب مدار که همدرد نافهي ختنم
طراز پيرهن زرکشم مبين چون شمع
که سوز هاست نهاني درون پيرهنم
بيا وهستي حافظ زپيش او بردار
کـه بـا وجـود تـو کـس نشـنود ز من که منم
عماد مي گويد: ما رفتيم به استراحت، ولي او به وضو و نماز پرداخت و يکي از افراد ارتباطي- فرمانده طالبان- را ملاقات نمود، بدين ترتيب سراسر اين شب را بيدار ماند.
تروريستان عرب از 9 روز بدينسو گويا انتظار مصاحبه با احمد شاه مسعود را مي کشيدند.
ظهر روز يکشنبه 18 سنبله(شهریور) ، احمد شاه مسعود در حاليکه راهي شمالي بود و طالبان در کاپيسا مکرر حمله مي کردند، محمد عاصم سهيل از وي خواست، تا کار دو عرب را تمام کند، و يا به وي اجازه دهد که آنها را مرخص نمايد. قرار ملاقات در يکي از مهمانخانه ها که در جوار ساختمان نمايندگي وزارت خارجه قرار داشت گذاشته شد و ساعت 12:30 در يک اتاق با عرض سه متر و طول هفت متر روبر شدند.
جمشيد يکتن از دستياران احمد شاه مسعود که در آغاز ملاقات بود، و دقايق قبل از انفجار از اتاق خارج شده بود مي گويد: اين دو عرب مي خواستند، در مسير بين استراحت گاه احمدشاه مسعود و محل مصاحبه در موتر با «آمر صاحب» يکجا بروند، و مي گفتند: صحبت هاي خاصي با وي دارند، ولي اجازه نيافتند.
در محل مصاحبه، احمدشاه مسعود در رأس ومسعود خليلي در سمت راست و يکي از عرب ها -محمد کريم توزاني- که در نقش سوال کننده بود، در سمت چپ وي نشستند.
انجنير عارف رييس امنيت و محمد عاصم پايين تر از آنها در جاهاي خود قرار گرفتند، و محمد فهيم دشتي که مي خواست فلمبرداري نمايد، در صحن اتاق منتظر آغاز سوال و جواب ماند.
تا آماده شدن کامره، احمد شاه مسعود کوشيد، با بسم الله خان قومندان شمال کابل تماس تلفني برقرار نمايد، ولي موفق نشد و به جاي آن هداياتي به حاجي شيرعلم يکي ديگر از قومندانان در شمالي صادر کرد. انجنير محمد عارف نزد تلفن ديگر در اتاق پايين مي رود، موضوع تماس اين بود که، در جنگ اخير بگرام چند تروريست عرب دستگير گرديده بودند، عارف وظيفه داشت، تا شهرت آنها را از بسم الله خان بپرسد.
محمد قاسم باکلي عرب دومي که به حيث فلمبردار ايفاي نقش مي کرد، به آماده کردن کامره خود پرداخت، کار او به يک خبرنگار شباهت نداشت، در باز کردن وسايل خود سر وصداي زيادي ايجاد کرده بود، از اين رو احمد شاه مسعود مي پرسد، اين عرب چه داره! مسعود خليلي که در کنار او به حيث ترجمان نشسته بود از روي خوش طبعي مي گويد: اين خبرنگار نيست، پهلوان است.
سرانجام «کريم توزاني» در نقش پرسنده و محمد قاسم به حيث فلمبردار در عقب کامره بزرگ خود قرار مي گيرد، و به گفتهي مسعود خليلي پرسشها بيشتر در مورد اسامه و مسايل تروريزم و قضاياي جهان عرب بود.
اولين سوال گفته شد، مسعود خليلي سوال را ترجمه مي کرد، و نوبت پاسخ نرسيده بود که نور شديد آبي رنگ از کامره به سوي احمد شاه مسعود جهيد و به دنبال آن انفجار سراسر اتاق را پوشاند و همه جا را آتش گرفت.
محمد عالم و حاجي محمد عمر دو تن از محافظين از بيرون به داخل دويدند و در ميان دود و آتش احمد شاه مسعود فقط همين قدر گفت: «مرا بلند کنيد». محافظين او را روي دست از اتاق بيرون کشيدند، و فوراً ذريعه موتر به ميدان هوايي که سه دقيقه بيشتر راه نيست، انتقال داده شد و بلافاصله توسط هليکوپتر به بيمارستان فرخار- تاجکستان انتقال يافت، ولي در حين انتقال، کار از کار گذشته بود.
مسعود خليلي را کسان ديگري از اتاق بيرون کردند و فهيم دشتي خود از اتاق بيرون آمد، محمد عاصم سهيل جابجا جان باخته بود، و عرب فلمبردار جسدش در اتاق غلتيده بود و کريم توزاني در صدد فرار از محل بود.
در اين حمله، از صورت تا کمر مسعود پارچه هاي متعددي اصابت کرده و سه پارچه دقيقاً به قلبش رسيده بود. سه انگشت دست راستش قطع شده و از ناحيهي ران نيز زخم عميقي برداشته بود. براي آنکه اوضاع تحت کنترل آيد، جسد وي هشت روز در سردخانهي کولاب ماند، و در اين مدت سخنگويان دولت خبر از مجروح شدن وي مي دادند، تا اينکه بتاريخ 26 سنبله جسد اين مرد قهرمان بعد از 31 سال جهاد و مبارزه در ميان اشک و اندوه فراوان همرزمانش طبق وصيت خودش در پنجشير به خاک سپرده شد. خدايش بيامرزاد، و دشمنش را به قهر و غضب خود گرفتار کناد.
اعضاي سازمان القاعده در سراسر افغانستان به اظهار خوشحالي پرداختند و به يکديگر تبريک گفتند، در کمپ هاي تعليمي جلال آباد سران القاعده به شکرانهي اين پيروزي به پخش پول و شيريني پرداختند، اما اين خوشي و سرور، ديري نپاييد و دو روز بعد تر وقتي به نيويارک حملات القاعده صورت پذيرفت، جهان به خود لرزيد و هشدارهاي مسعود را با شرمندگي به ياد آورد. فشار سياسي- نظامي بر القاعده و طالبان تشديد يافت و بعد از چند هفته عملاً از افغانستان جاروب گرديدند.
افغانستان از چنگ طالبان و القاعده رهايي يافت و مردم اين کشور نفس به راحت کشيدند، اما شهادت احمد شاه مسعود به معناي واقعي کلمه «ضايعهاي است جبران ناپذير» که جايش براي ساليان متمادي خاليست و به سخن استاد رباني: «قرن ها بايد انتظار کشيد تا مادر گيتي فرزندي همچو مسعود بزايد».
خبرنگاران جعلي بعد از روزها اقامت در شمالی، پنجشير و تخار که منتظر مصاحبه با احمدشاه مسعود بودند به روز هجدهم شهريور ماه 1380 برابر با نهم سپتامبر 2001 براي مصاحبه در خواجه بهاءالدين ولايت تخار آماده شدند. در اين مصاحبه محمد کريم توزاني ياهمان عبدالستاردهمن در نقش پرسشگر و"السوير" يا محمدقاسم بقالي در نقش فیلمبردار ظاهر گرديدند. در نخستين لحظات مصاحبه، محمدقاسم بقالي فرد اصلي عمليات انتحاري که در مقابل احمدشاه مسعود قرارگرفت، بمبي راکه در کمرخود به جاي باطري هاي دوربین جاسازي کرده بود منفجرساخت. آتش اصلي انفجار مسعود را نشانه گرفت و دقيقاً قلبش را. او در همان لحظات آغاز انفجار جان به جان آفرين تسليم کرد."إنا لله وإنا إليه راجعون".
محمد عاصم سهيل از کارمندان وزارت خارجه که در کنارش نشسته بود نيز جان داد. مسعود خليلي سفير افغانستان در دهلي که براي ترجمه ي مصاحبه حضورداشت به شدت مجروح گرديد و فهيم دشتي خبرنگار داخلي که در وسط اتاق محل ضبط فیلم بود جراحات خفيف برداشت. بدن محمدقاسم بقالي متلاشي گرديد و محمد کريم توزاني که بدون برداشتن جراحاتي در حال فرار بود توسط مجاهدان به قتل رسيد.
پيکر خونين احمدشاه مسعود به سرعت توسط محافظانش توسط چرخبال به فرخار تاجیکستان انتقال يافت. بدنش از صورت تاکمر مورد اصابت پارچه هاي متعددي قرارگرفته بود. سينه اش سوراخ سوراخ و دچار خونریزی بود. به روي قلبش دوسوراخ عميق به چشم مي خورد. قسمتي از انگشتان راستش قطع شده بود و در قسمت راست بدن زخم بزرگي ديده مي شد. مرگ او را همسنگران و ياران نزديکش که برسر پيکر خسته و خونينش گريستند مخفي نگهداشتند. جسدش را در سردخانه اي گذاشتند. و پيکر او را هشت روز بعد به زادگاهش در وادي پنجشيرآوردند و به روز بيست و ششم شهريور ماه 1380 در ميان اشک و اندوه واقعي مردم وهمرزمانش در "سريچه"، تپه ي بلندي ميان رخه و بازارک که اکنون تپه ي سالار شهيدان نام گرفته است، به خاک سپردند. هنوز توده هاي خاک را به رويش انبار نکرده بودند که لوحه اي در کنار مزارش نصب شد و شاعر سوگواري نام و نشانش را در دل خاک اينگونه به تصوير کشيد:
دراينجا مرد با ايثار خفته
عقاب صحنه ي پيکار خفته
قدم آهسته بردار از کنارش
که مسعود سپه سالار خفته
و شاعر ديگري بعداً خطاب به "سريچه" گفت:
کنار خود گرفتي يار ما را
همان سرداده و سردار مارا
سريچه زنده باشي درنگيري
به دل گنجانده اي اسرارما را
چند سوال در مورد قتل احمد شاه مسعود
عبدالرب رسول سیاف به مدت دو هفته در خواجه بهاءالدین مهماندار دو تروریستی بود که احمد شاه مسعود را در 9 سپتامبر 2001 به قتل رساندند.
دو تروریست عرب وابسته به القاعده از خاک پاکستان و از محدوده ی تحت کنترل طالبان عبور نمودند، به سلامت به پایگاه احمد شاه مسعود درخواجه بهاءالدین رسیدند، مدت دو هفته مهمان استاد سیاف بودند، اطرافیان احمد شاه مسعود را متقاعد ساختند مسعود را تشویق کنند که به آنها اجازه ی مصاحبه بدهد، از سیستم امنیتی مسعود که عملاً یکی از با تجربه ترین و زبده ترین سیستم های امنیتی بود عبور نمودند و با انفجار بمبی احمد شاه مسعود رهبر مقاومت را کشتند. مسعود حتی فرصت سخن گفتن پیدا نکرد. یکی از تروریست ها در جا کشته می شود. دیگری فرار می کند و در حالیکه به نظر نمی رسد او هیچ راه فراری از دره ی پنجشیر به بیرون داشته باشد، دستگیر نمی شود و توسط نیروهای امنیتی به قتل می رسد. بدین ترتیب تنها سرنخ موجود از بین برده می شود. چرا؟
سوال اساسی این است که آیا تمام این ماجرا می تواند بدون همکاری حلقه های اطراف مسعود اتفاق افتاده باشد؟ چرا سیاف دو هفته از دو تروریست عرب پذیرایی کرد و چرا به مسعود توصیه نمود تا با آنها مصاحبه نماید؟ چطور ممکن است که سد امنیتی محافظین مسعود قادر به کشف توطئه ترور احمد شاه مسعود نشده باشد؟
مسعود در اواخر عمر خود به ندرت به خبرنگاران خارجی فرصت مصاحبه می داد. حتی خبرنگاران غربی قادر به دسترسی به مسعود نبودند. او دهها با ر توطئه قتل خود را خنثی نمود و صدها بار از نبردهای خونین جان سالم بدر برد.
جورج فریدمن در کتابی تحت عنوان جنگ مخفی امریکا در مورد دلیل قتل مسعود توسط القاعده می نویسد:" یکی از نظریاتی که وسیعاً در حلقه ها مطرح شده است، مبتنی بر اسنادی است که از سازمان استخباراتی دفاع Defense Intelligence Agency به بیرون درز کرده است، حاکی از این است که مسعود بدین سبب به قتل رسید که از حمله ی 11 سپتامبر آگاه بود و القاعده می خواست او را خاموش نماید." نویسنده کتاب علاوه بر اینکه این دلیل سازمان استخباراتی را قانع کننده نمی یابد در ادامه می نویسد:" حتی اگر او اطلاعاتی در مورد حملات به امریکا می داشت هفته ها وقت داشت تا این اطلاعات را به روابط استخباراتی روسی خود و یا هر سازمان استخباراتی دیگری منتقل نماید."
اگر احمد شاه مسعود قادر بود قبل از حملات 11 سپتامبر از حمله به امریکا آگاه شود بدون تردید می توانست از ترور خود بوسیله ی القاعده پیشگیری کند.
تحلیل سازمان استخباراتی دفاع سعی دارد احمد شاه مسعود را وابسته به القاعده نشان دهد و سعی می کند ترور احمد شاه مسعود راناشی از اختلافات درونی سازمان القاعده نشان دهد. وابستگی احمد شاه مسعود به القاعده کاملاً غیر قابل قبول است.
تحلیلی که بیشتر در حلقه های سیاسی نزدیک به احمد شاه مسعود مطرح می شود دخالت سیا (CIA) ، اختلافات داخلی در تیم نزدیک به احمد شاه مسعود، و نفوذ طالبان در جبهه ی متحد را در موفقیت القاعده در قتل مسعود دخیل می دانند.
دو تروریست عرب وابسته به القاعده از خاک پاکستان و از محدوده ی تحت کنترل طالبان عبور نمودند، به سلامت به پایگاه احمد شاه مسعود درخواجه بهاءالدین رسیدند، مدت دو هفته مهمان استاد سیاف بودند، اطرافیان احمد شاه مسعود را متقاعد ساختند مسعود را تشویق کنند که به آنها اجازه ی مصاحبه بدهد، از سیستم امنیتی مسعود که عملاً یکی از با تجربه ترین و زبده ترین سیستم های امنیتی بود عبور نمودند و با انفجار بمبی احمد شاه مسعود رهبر مقاومت را کشتند. مسعود حتی فرصت سخن گفتن پیدا نکرد. یکی از تروریست ها در جا کشته می شود. دیگری فرار می کند و در حالیکه به نظر نمی رسد او هیچ راه فراری از دره ی پنجشیر به بیرون داشته باشد، دستگیر نمی شود و توسط نیروهای امنیتی به قتل می رسد. بدین ترتیب تنها سرنخ موجود از بین برده می شود. چرا؟
سوال اساسی این است که آیا تمام این ماجرا می تواند بدون همکاری حلقه های اطراف مسعود اتفاق افتاده باشد؟ چرا سیاف دو هفته از دو تروریست عرب پذیرایی کرد و چرا به مسعود توصیه نمود تا با آنها مصاحبه نماید؟ چطور ممکن است که سد امنیتی محافظین مسعود قادر به کشف توطئه ترور احمد شاه مسعود نشده باشد؟
مسعود در اواخر عمر خود به ندرت به خبرنگاران خارجی فرصت مصاحبه می داد. حتی خبرنگاران غربی قادر به دسترسی به مسعود نبودند. او دهها با ر توطئه قتل خود را خنثی نمود و صدها بار از نبردهای خونین جان سالم بدر برد.
جورج فریدمن در کتابی تحت عنوان جنگ مخفی امریکا در مورد دلیل قتل مسعود توسط القاعده می نویسد:" یکی از نظریاتی که وسیعاً در حلقه ها مطرح شده است، مبتنی بر اسنادی است که از سازمان استخباراتی دفاع Defense Intelligence Agency به بیرون درز کرده است، حاکی از این است که مسعود بدین سبب به قتل رسید که از حمله ی 11 سپتامبر آگاه بود و القاعده می خواست او را خاموش نماید." نویسنده کتاب علاوه بر اینکه این دلیل سازمان استخباراتی را قانع کننده نمی یابد در ادامه می نویسد:" حتی اگر او اطلاعاتی در مورد حملات به امریکا می داشت هفته ها وقت داشت تا این اطلاعات را به روابط استخباراتی روسی خود و یا هر سازمان استخباراتی دیگری منتقل نماید."
اگر احمد شاه مسعود قادر بود قبل از حملات 11 سپتامبر از حمله به امریکا آگاه شود بدون تردید می توانست از ترور خود بوسیله ی القاعده پیشگیری کند.
تحلیل سازمان استخباراتی دفاع سعی دارد احمد شاه مسعود را وابسته به القاعده نشان دهد و سعی می کند ترور احمد شاه مسعود راناشی از اختلافات درونی سازمان القاعده نشان دهد. وابستگی احمد شاه مسعود به القاعده کاملاً غیر قابل قبول است.
تحلیلی که بیشتر در حلقه های سیاسی نزدیک به احمد شاه مسعود مطرح می شود دخالت سیا (CIA) ، اختلافات داخلی در تیم نزدیک به احمد شاه مسعود، و نفوذ طالبان در جبهه ی متحد را در موفقیت القاعده در قتل مسعود دخیل می دانند.
گفتگو با آقاي عالم باديگارد خاص آمر صاحب
سوال: ضمن عرض تسليت مجدد شهادت آمرصاحب، لطف كنيد ابتداء خود را معرفي كنيد.
جواب: اسم من عالم است بادي گارد خاص آمر صاحب.
سوال: چگونگي شهادت آمر صاحب را براي خواننده گان مجله ميهن بيان كنيد.
جواب: تا لحظة اي كه ما همراه آمرصاحب بوديم ايشان بطرف مركز نظامي روان بودند، ـ يك جلسه قوماندان ها در دشت قلعه بود. در جريان راه گفتند كه يك دو نفر مهمان داريم آنها را مي بينيم. بطرف مهمان خانه وزارت خارجه دور خورديم.
در دفتر، دونفر خبرنگار ودو ترجمان در صحن حويلي بطرف اطاق روان بودند. وقتيكه من داخل دهليز شدم آنها همراه آمرصاحب داخل اطاق شدند. كسانيكه آنجا بودند بيرون آمدند مثل انجنير صاحب عارف، جمشيد اين هاهم برآمدند. ما پهره دار دهليز بوديم وپهره دار دومي هم بيرون دروازه بود، بعد از 7 دقيقه يا 8 دقيقه كه خبرنگاران همراه شان صحبت داشتند، انفجار شديد صورت گرفت. باعجله من داخل اطاق شدم. آمر صاحب را كه سخت زخمي شده بودند، برداشتم وبه موتر بردم كه كسي خبر نشود ويك شوك عمومي بالاي جبهه نيايد وآمديم بطرف ميدان تا نزديك ميدان هم زنده بودند، بعداً كلمة شهادت را خواندند و جان به حق تسليم كردند. فوراً ايشان را به طياره بالاكرديم وآورديم به شفاخانة فرخار، آنجا نزاكتاً به ميدان پائين نشديم كه كسي نفهمد كه چه گپ است. در دهن دروازة شفاخانه پائين شديم و پيكر مبارك شانرا داخل اطاق برديم. تا آنوقت هم كسي نشناخته بود كه كي زخمي كي است بعداز آن باز فهميدند.
سوال: بعد از اينكه بمب منفجر شد آمر صاحب زخمي شدند، آيا توان داشتند كه صحبت كنند يا چيزي بگوئيد؟
جواب: نخير آمر صاحب لحظه كه زخمي شد بسيار شديد زخمي شده بود چره هاي بسيار قوي به قلب شان اصابت كرده بود 1 بروي ودست اصابت كرد. بود به خاطر كه شوك عمومي به سر جبهه نيايد گپ ها گنگ ماند تاوقتيكه مردم. آهسته آهسته . بفهمد
سوال: درهمان لحظه كه آمر صاحب ميخواستند بروند داخل اطاق يك ساعت يا دوساعت قبل از آن حال وهواي آمر صاحب چطور بود؟ از نظر روحي!
جواب: روحيه شان مثل سابق بود، منتها حالت جنگ بود، طرف شمالي جنگ بود، طرف فرخار جنگ جريان داشت، دشمن بطرف ماوراي كوكچه پروگرام داشت. قوماندان ها و مجاهدين را به دشت قلعه جمع كرده بودند كه آمرصاحب قرار بود برايشان صحبت هايي داشت باشند، اما متأسفانه كه ساعت 18/12 دقيقه بمب انفجار كرد و ساعت 25/12 به شهادت رسيدند.
سوال: بمب را داخل دوربين فلمبرداري كرده بودند ويا اينكه به بدن شان بسته بودند؟
جواب: نخير كامره (دوربين) شان به حال خود باقي بود وبمب دركمر مرد عرب بسته شده بود، نزديك آمر صاحب كه نشسته بود نفر اول آقاي منصور بود، پهلوي راست شان انجنير عاصم قرار داشت كه به شهادت رسيد،
مرد عرب روبروي آمر صاحب نشسته بود.
عرب اولي سوال وجواب مي نمود و نفر دومي عرب به كمرة خود مصروف بود وهر مسأله اي كه داشت همان عربي داشت كه مقابل آمرصاحب نشسته بود و بمب در كمرش بسته بود.
سوال: فكر مي كنيد كه نفر دوم كليد بم را فشار داده باشد؟
جواب: بلي نفر دومي كه به كمره مصروف بود، به مجرديكه انفجار صورت گرفت داخل اطاق بود، اطاق دوم كه اطاق طعامخانه بود او خود را در پشت همان دروازة اطاق گرفت وانفجار داد. وچونكه جان برايش شيريني كرد و ديگر اينكه شيشه ها شكسته شده بود از كلكين فرار كرد.
سوال: نفر دوم به چي شكل كشته شد چرا سعي نشد كه زنده دستگير شود؟
جواب: وقتيكه ما مصروف انتقال آمر صاحب شديم او بدست افراد امنيتي كه در اطراف آنها بود وچونكه در حال فرار بود با مرمي به اطراف او فير كردند كه زخمي شود ودستگير گردد ولي چونكه تروريست فراري بالاي پهره دار حمله كرد وپهره دار هم از ترس اينكه تفنگش را نگيرد وكسي ديگر را به شهادت نرساند مستقيماً وي را نشانه گرفته به قتل مي رساند.
سوال: اين افراديكه معمولاً به ديدن آمر صاحب مي آمدند مگر بازرسي نميشدند؟
جواب: بازرسي مي شدند ولي تاحال كسي خبر نگاران را تلاشي بدني نكرده وياكمره آنان را عوض نكرده بودند.
سوال: آيا اين دو تروريست عرب كه بنام خبرنگار خود را جازده بودند درآن مدت، هيچ حركت مشكوك از خود نشان نداده بودند.
جواب: اين ها مهمان وزارت خارجه بودند. از آنجا آمده بودند وآنها قبلاً از طريق كابل به جبل السراج آمدند. بعد به پنجشير آمدند واز پنجشير به خواجه بهاوالدين. درخواجه بهاوالدين رفتند و با استاد رباني صحبت كردند. واز پيش استاد رباني آمدند، وتقريباً بطول 11 روز در خواجه بهاوالدين كه بودند، حمله انتحاري را در نظر داشتند.
سوال: چندشبي كه آنها را نگهداشتند، كسي بالاي شان نفهميد كه اينها واقعاً خبرنگارند يا تروريست؟
جواب: آنها كدام كار ديگري نداشتند فقط نماز زياد ميخواندند و خيرات براي مردم ميدادند، فكر ميكرديم كه خبرنگار اند!
سوال: لطف كنيد در مورد مدت زماني كه باآمر صاحب بوديد صحبت كنيد.
جواب: شناخت ما با آمر صاحب از دوران 15 سالگي به اين طرف است. من 15 ساله بودم كه آمر صاحب در خانة كاكايم مركز داشت و ما با ايشان شناخت داشتيم. در آنوقت من 15 ساله بودم وفعلاً 35 ساله هستم. در طول 20 سال مي شود كه در چوكات قطعة كماندو، بادي گارد خاص و محافظ او بودم ومدت 15 سال مي شود كه در تمام امور و در كل جنگ ها و در تمام حملات همراه شان يكجا بودم.
سوال: بعداز اينكه اعضاي جبهه با خبر شدند كه آمر صاحب به شهادت رسيده اند وضعيت چطور بود؟
جواب: وضعيت خوب بود، چون مجاهدين برين ايمان دارند كه همة ما همين راه را داريم. رهبرما اگر شهيد شد ولي ما تا آخرين قطرة خون خود سنگر خود را از دست نميدهيم.
سوال: يك مقدار از خصوصيات شخصي آمر صاحب تعريف كنيد.
جواب: در قسمت خصوصيات آمر صاحب اگر بگويم زبان عاجز مي آيد. قلم عاجزمي ماند.
وي مرد قهرمان تاريخ بود، او يك شخص نبود او يك ملت بود. وصف شان در زبان وقلم نمي گنجد كه از وصف شان چي تعريف بكنم زبانم در قسمت شان گنگ مي ماند. وقلم عاجز!
سوال: با اطرافيان شان چگونه رفتار داشتند؟
جواب: رفتار واخلاق آمر صاحب واقعاً نمونه بود، باهيچ كسي كينه نداشتند، واقعاً كه يك شخصيت بزرگوار بود. با تقوا و پرهيزگار، نابغه ونمونه بودند در جهان اسلام.
جواب: اسم من عالم است بادي گارد خاص آمر صاحب.
سوال: چگونگي شهادت آمر صاحب را براي خواننده گان مجله ميهن بيان كنيد.
جواب: تا لحظة اي كه ما همراه آمرصاحب بوديم ايشان بطرف مركز نظامي روان بودند، ـ يك جلسه قوماندان ها در دشت قلعه بود. در جريان راه گفتند كه يك دو نفر مهمان داريم آنها را مي بينيم. بطرف مهمان خانه وزارت خارجه دور خورديم.
در دفتر، دونفر خبرنگار ودو ترجمان در صحن حويلي بطرف اطاق روان بودند. وقتيكه من داخل دهليز شدم آنها همراه آمرصاحب داخل اطاق شدند. كسانيكه آنجا بودند بيرون آمدند مثل انجنير صاحب عارف، جمشيد اين هاهم برآمدند. ما پهره دار دهليز بوديم وپهره دار دومي هم بيرون دروازه بود، بعد از 7 دقيقه يا 8 دقيقه كه خبرنگاران همراه شان صحبت داشتند، انفجار شديد صورت گرفت. باعجله من داخل اطاق شدم. آمر صاحب را كه سخت زخمي شده بودند، برداشتم وبه موتر بردم كه كسي خبر نشود ويك شوك عمومي بالاي جبهه نيايد وآمديم بطرف ميدان تا نزديك ميدان هم زنده بودند، بعداً كلمة شهادت را خواندند و جان به حق تسليم كردند. فوراً ايشان را به طياره بالاكرديم وآورديم به شفاخانة فرخار، آنجا نزاكتاً به ميدان پائين نشديم كه كسي نفهمد كه چه گپ است. در دهن دروازة شفاخانه پائين شديم و پيكر مبارك شانرا داخل اطاق برديم. تا آنوقت هم كسي نشناخته بود كه كي زخمي كي است بعداز آن باز فهميدند.
سوال: بعد از اينكه بمب منفجر شد آمر صاحب زخمي شدند، آيا توان داشتند كه صحبت كنند يا چيزي بگوئيد؟
جواب: نخير آمر صاحب لحظه كه زخمي شد بسيار شديد زخمي شده بود چره هاي بسيار قوي به قلب شان اصابت كرده بود 1 بروي ودست اصابت كرد. بود به خاطر كه شوك عمومي به سر جبهه نيايد گپ ها گنگ ماند تاوقتيكه مردم. آهسته آهسته . بفهمد
سوال: درهمان لحظه كه آمر صاحب ميخواستند بروند داخل اطاق يك ساعت يا دوساعت قبل از آن حال وهواي آمر صاحب چطور بود؟ از نظر روحي!
جواب: روحيه شان مثل سابق بود، منتها حالت جنگ بود، طرف شمالي جنگ بود، طرف فرخار جنگ جريان داشت، دشمن بطرف ماوراي كوكچه پروگرام داشت. قوماندان ها و مجاهدين را به دشت قلعه جمع كرده بودند كه آمرصاحب قرار بود برايشان صحبت هايي داشت باشند، اما متأسفانه كه ساعت 18/12 دقيقه بمب انفجار كرد و ساعت 25/12 به شهادت رسيدند.
سوال: بمب را داخل دوربين فلمبرداري كرده بودند ويا اينكه به بدن شان بسته بودند؟
جواب: نخير كامره (دوربين) شان به حال خود باقي بود وبمب دركمر مرد عرب بسته شده بود، نزديك آمر صاحب كه نشسته بود نفر اول آقاي منصور بود، پهلوي راست شان انجنير عاصم قرار داشت كه به شهادت رسيد،
مرد عرب روبروي آمر صاحب نشسته بود.
عرب اولي سوال وجواب مي نمود و نفر دومي عرب به كمرة خود مصروف بود وهر مسأله اي كه داشت همان عربي داشت كه مقابل آمرصاحب نشسته بود و بمب در كمرش بسته بود.
سوال: فكر مي كنيد كه نفر دوم كليد بم را فشار داده باشد؟
جواب: بلي نفر دومي كه به كمره مصروف بود، به مجرديكه انفجار صورت گرفت داخل اطاق بود، اطاق دوم كه اطاق طعامخانه بود او خود را در پشت همان دروازة اطاق گرفت وانفجار داد. وچونكه جان برايش شيريني كرد و ديگر اينكه شيشه ها شكسته شده بود از كلكين فرار كرد.
سوال: نفر دوم به چي شكل كشته شد چرا سعي نشد كه زنده دستگير شود؟
جواب: وقتيكه ما مصروف انتقال آمر صاحب شديم او بدست افراد امنيتي كه در اطراف آنها بود وچونكه در حال فرار بود با مرمي به اطراف او فير كردند كه زخمي شود ودستگير گردد ولي چونكه تروريست فراري بالاي پهره دار حمله كرد وپهره دار هم از ترس اينكه تفنگش را نگيرد وكسي ديگر را به شهادت نرساند مستقيماً وي را نشانه گرفته به قتل مي رساند.
سوال: اين افراديكه معمولاً به ديدن آمر صاحب مي آمدند مگر بازرسي نميشدند؟
جواب: بازرسي مي شدند ولي تاحال كسي خبر نگاران را تلاشي بدني نكرده وياكمره آنان را عوض نكرده بودند.
سوال: آيا اين دو تروريست عرب كه بنام خبرنگار خود را جازده بودند درآن مدت، هيچ حركت مشكوك از خود نشان نداده بودند.
جواب: اين ها مهمان وزارت خارجه بودند. از آنجا آمده بودند وآنها قبلاً از طريق كابل به جبل السراج آمدند. بعد به پنجشير آمدند واز پنجشير به خواجه بهاوالدين. درخواجه بهاوالدين رفتند و با استاد رباني صحبت كردند. واز پيش استاد رباني آمدند، وتقريباً بطول 11 روز در خواجه بهاوالدين كه بودند، حمله انتحاري را در نظر داشتند.
سوال: چندشبي كه آنها را نگهداشتند، كسي بالاي شان نفهميد كه اينها واقعاً خبرنگارند يا تروريست؟
جواب: آنها كدام كار ديگري نداشتند فقط نماز زياد ميخواندند و خيرات براي مردم ميدادند، فكر ميكرديم كه خبرنگار اند!
سوال: لطف كنيد در مورد مدت زماني كه باآمر صاحب بوديد صحبت كنيد.
جواب: شناخت ما با آمر صاحب از دوران 15 سالگي به اين طرف است. من 15 ساله بودم كه آمر صاحب در خانة كاكايم مركز داشت و ما با ايشان شناخت داشتيم. در آنوقت من 15 ساله بودم وفعلاً 35 ساله هستم. در طول 20 سال مي شود كه در چوكات قطعة كماندو، بادي گارد خاص و محافظ او بودم ومدت 15 سال مي شود كه در تمام امور و در كل جنگ ها و در تمام حملات همراه شان يكجا بودم.
سوال: بعداز اينكه اعضاي جبهه با خبر شدند كه آمر صاحب به شهادت رسيده اند وضعيت چطور بود؟
جواب: وضعيت خوب بود، چون مجاهدين برين ايمان دارند كه همة ما همين راه را داريم. رهبرما اگر شهيد شد ولي ما تا آخرين قطرة خون خود سنگر خود را از دست نميدهيم.
سوال: يك مقدار از خصوصيات شخصي آمر صاحب تعريف كنيد.
جواب: در قسمت خصوصيات آمر صاحب اگر بگويم زبان عاجز مي آيد. قلم عاجزمي ماند.
وي مرد قهرمان تاريخ بود، او يك شخص نبود او يك ملت بود. وصف شان در زبان وقلم نمي گنجد كه از وصف شان چي تعريف بكنم زبانم در قسمت شان گنگ مي ماند. وقلم عاجز!
سوال: با اطرافيان شان چگونه رفتار داشتند؟
جواب: رفتار واخلاق آمر صاحب واقعاً نمونه بود، باهيچ كسي كينه نداشتند، واقعاً كه يك شخصيت بزرگوار بود. با تقوا و پرهيزگار، نابغه ونمونه بودند در جهان اسلام.
سیاف و قتل احمد شاه مسعود
مهمانداری عبدالرسول سیاف از خبرنگاران عرب آن هم به مدت دو هفته در مهمانخانه ی ویژه و توصیه ی استاد سیاف به احمد شاه مسعود برای قبول مصاحبه دو خبرنگار عرب سوال اساسی را در برابر آقای سیاف قرار می دهد که بوسیله شواهد دیگر تقویت می شود. در زمان ترور احمد شاه مسعود طالبان مسایل قومی را در کشور به شدت حاد ساخته بودند. استاد سیاف از موتلفین ناراضی احمد شاه مسعود محسوب می شد. اعتماد مسعود به استاد سیاف تضعیف شده بود و عده ای از اطرافیان مسعود به صداقت آقای سیاف مظنون بودند و معتقد بودند که آقای سیاف با طالبان مخفیانه رابطه دارد. سیاف تیزهوشتر از آن بود که رد پایی از خود بر جای بگذارد. اما بعد از سقوط طالبان و ایجاد حکومت جدید تجارب متعدد نشان داد که استاد سیاف به هیچ وجه با شورای نظار سر سازگاری ندارد و شورای نظار را غیر قابل اعتماد می داند. در تمام معادلات قدرت او خود را به کرزی و همتباران پشتون خود نزدیک تر نگه داشت و از تمام برنامه های آنها حمایت نمود. استاد سیاف بعد از آمدن محمد ظاهر شاه به کابل به افتخار وی در اقامتگاه خود در پغمان مهمانی شاهانه ای بر پا نمود و با کشتن دهها گوسفند از ظاهر شاه پذیرایی نمود. استاد سیاف خود را بین دوستان واقعی خود یافته بود.
یونس قانونی و قتل احمد شاه مسعود
قبل از حادثه 9 سپتامبر مناسبات احمد شاه مسعود از یک سو با استاد ربانی و از سوی دیگر با تیم محمد قسیم فهیم و یونس قانونی رو به خرابی رفت. محمد قسیم فهیم که نقش کلیدی در شورای نظار داشت احساس می کرد سهم او در رهبری شورای نظار کمتر از استحقاق واقعی وی است. از سوی دیگر رقابت دیرینه دو قریه ای که زادگاه احمد شاه مسعود و قسیم فهیم بود نیز در اختلافات این دو سهم داشت. اما احمد شاه مسعود که دارای قدرت مدیریت و رهبری بسیار قوی و دارای پایگاه مردمی بود مصمم بود کنترول اوضاع را کاملاً در دست خود حفظ نماید و به نظر نمی رسید هیچ راهی برای جابجایی درونی قدرت وجود داشته باشد. محمد یونس قانونی که از یک سو فاقد قدرت و نفوذ قسیم فهیم و از سوی دیگر در نزد مسعود بی اعتبار بود سعی نمود با بازی چند طرفه هم مسعود را حفظ کند و هم خود را عضو تیم قسیم فهیم محسوب نماید. بدین ترتیب محمد یونس قانونی نقش اساسی را در بازی رقبای قدرت به عهده گرفت. قانونی که در دوره ی حکومت مجاهدین از نزدیک با نیروهای امنیتی کار نموده بود توانست نفوذ خود را بر حلقه ی نیروهای امنیتی اطراف مسعود نیز حفظ نماید. او توانست از این نفوذ استفاده نماید و محافظین امنیتی مسعود را اغفال نموده زمینه را برای ترور احمد شاه مسعود فراهم سازد. بدین ترتیب نقشه ترور احمد شاه مسعود با همکاری مخالفین داخلی که احساس می کردند احمد شاه مسعود با رفتار مستبدانه خود آنها را تحقیر می نماید به اجرا در آمد.
سازمان سیا، امرالله صالح و قتل احمد شاه مسعود
سازمان استخباراتی CIA ممکن است بوسیله مهره های خود پروسه ی ترور احمد شاه مسعود را تسهیل نموده باشد. امرالله صالح که در حال حاضر(در سال2006) رئیس عمومی امنیت ملی افغانستان است گفته می شود عضو CIA بوده است و به احتمال قوی در منحرف نمودن توجه نیروهای امنیتی احمد شاه مسعود نقش کلیدی داشته است. بدون تردید در این مسئله او نمی تواند تنها عامل باشد و شاید کسان دیگری نیز که با سازمان CIA ارتباط داشته اند به او کمک کرده باشند. امرالله صالح یکی از کسانی بود که بعد از قتل احمد شاه مسعود به سرعت در درون طبقه ی قدرت در کابل رشد نمود و موفقیت کلیدی ریاست امنیت ملی را از آن خود ساخت.
اما چه دلیلی می تواند سازمان CIA را به حذف احمد شاه مسعود علاقمند ساخته باشد و این سازمان چگونه ممکن است از نقشه ی ترور احمد شاه مسعود آگاه شده باشد.
تصور این سازمان این بود که قتل احمد شاه مسعود به امنیت ملی امریکا هیچ آسیبی نمی رساند، مسئله ی افغانستان را یک طرفه می نماید و متحدین وقت امریکا در منطقه یعنی پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی را پیروز می نماید. امریکایی ها نمی توانستند به احمد شاه مسعود که در سالهای اخیر روابط بسیار نزدیکی با ایران برقرار نموده بود اعتماد نمایند. مسعود از نظر CIA یک عنصر خطرناک محسوب می شد. با درک این واقعیت به احتمال قوی سازمان القاعده عامدانه CIA را از نقشه ی احتمالی خود تلویحاً آگاه نموده است و یا هم شاید بوسیله روابط دو جانبه ی خود از سازمان CIA خواهان کمک و همکاری شده است و به احتمال قوی القاعده این عمل را بخاطر انحراف سازمان CIA از نقشه ی حمله ی خود به امریکا انجام داده است که برای موفقیت جهانی القاعده حیاتی محسوب می شد. از سوی دیگر همکار بودن طالبان و پاکستان با القاعده در اجرای پروژه ی قتل احمد شاه مسعود ممکن است سبب درز نمودن اطلاعات از طریق حلقات ISI پاکستان و یا هم طالبان به CIA شده باشد. درین صورت امریکا با استفاده از اجنت های خود در درون شورای نظار مثل امرالله صالح توانسته است پروسه ی قتل مسعود را تسهیل نماید.
ترور احمد شاه مسعود ضربه ی محکمی بر تمام نیروهای مقاومت و مخالفین طالبان وارد نمود. روحیه ی مردم به شدت درهم شکسته شد و اگر حمله ی القاعده به امریکا صورت نمی گرفت خطوط مقاومت به سرعت در هم می شکست.
آنچه که مشخص است این است که پلان قتل احمد شاه مسعود در زمان تعیین شده آن توسط القاعده به اجرا در نیامد. امتناع احمد شاه مسعود از مصاحبه با خبرنگاران عرب نقشه ی آنها را دو هفته به تاخیر انداخت و به 11 سپتامبر نزدیک ساخت. به احتمال قوی طرح القاعده این بوده است که با ترور احمد شاه مسعود جبهه ی مقاومت توان مقابله با طالبان را از دست خواهد داد و طالبان قادر خواهند شد تمام افغانستان را به تصرف خود در آورند. با این محاسبه و با از بین رفتن کامل جبهه متحد، طالبان قادر می شدند مقاومت جدی را در برابر حملات امریکا، که از نظر القاعده بعد از حمله این سازمان به برجهای نیویورک حتمی بود، بوجود آورند. از سوی دیگر القاعده به احتمال بسیار قوی منتظر اجرای کامل و موفق نقشه ی حمله خود به امریکا بود. اگر این نقشه تمام و کمال به اجرا در می آمد و حمله به کاخ سفید و پنتاگون موفق می شد امریکا با بحران بزرگی مواجه می شد و در این صورت قادر به از بین بردن حکومت طالبان، در صورتیکه قتل مسعود دو هفته زودتر صورت می گرفت، نبود. بدین ترتیب معادلات قدرت از شکل فعلی آن ممکن بود فرق نماید.
به نظر می رسد ترور احمد شاه مسعود و چگونگی دخالت بعضی از عناصر قدرت در آن به رازی لاینحل بدل شده است. اما آنچه که مشخص است این است که این قتل به تنهایی توسط القاعده امکان پذیر نبود و بدون تردید روزی تمام ابعاد مسئله آشکار خواهد شد. اما حال که بیش از چند سال از این قتل می گذرد انتظار می رود پرونده ترور احمد شاه مسعود باز شود و افکار عمومی در جریان جزئیات مسئله قرار گیرد. و کسانی که در این قتل به صورت مستقیم یا غیر مستقیم سهم گرفته اند به محکمه کشیده شوند. این یک مسوولیت ملی برای افغانها است.
کپی و استفاده از مطالب این مقاله با ذکر منابع اصلی و نقل از راسخون بلا مانع است.
یونس قانونی و قتل احمد شاه مسعود
قبل از حادثه 9 سپتامبر مناسبات احمد شاه مسعود از یک سو با استاد ربانی و از سوی دیگر با تیم محمد قسیم فهیم و یونس قانونی رو به خرابی رفت. محمد قسیم فهیم که نقش کلیدی در شورای نظار داشت احساس می کرد سهم او در رهبری شورای نظار کمتر از استحقاق واقعی وی است. از سوی دیگر رقابت دیرینه دو قریه ای که زادگاه احمد شاه مسعود و قسیم فهیم بود نیز در اختلافات این دو سهم داشت. اما احمد شاه مسعود که دارای قدرت مدیریت و رهبری بسیار قوی و دارای پایگاه مردمی بود مصمم بود کنترول اوضاع را کاملاً در دست خود حفظ نماید و به نظر نمی رسید هیچ راهی برای جابجایی درونی قدرت وجود داشته باشد. محمد یونس قانونی که از یک سو فاقد قدرت و نفوذ قسیم فهیم و از سوی دیگر در نزد مسعود بی اعتبار بود سعی نمود با بازی چند طرفه هم مسعود را حفظ کند و هم خود را عضو تیم قسیم فهیم محسوب نماید. بدین ترتیب محمد یونس قانونی نقش اساسی را در بازی رقبای قدرت به عهده گرفت. قانونی که در دوره ی حکومت مجاهدین از نزدیک با نیروهای امنیتی کار نموده بود توانست نفوذ خود را بر حلقه ی نیروهای امنیتی اطراف مسعود نیز حفظ نماید. او توانست از این نفوذ استفاده نماید و محافظین امنیتی مسعود را اغفال نموده زمینه را برای ترور احمد شاه مسعود فراهم سازد. بدین ترتیب نقشه ترور احمد شاه مسعود با همکاری مخالفین داخلی که احساس می کردند احمد شاه مسعود با رفتار مستبدانه خود آنها را تحقیر می نماید به اجرا در آمد.
سازمان سیا، امرالله صالح و قتل احمد شاه مسعود
سازمان استخباراتی CIA ممکن است بوسیله مهره های خود پروسه ی ترور احمد شاه مسعود را تسهیل نموده باشد. امرالله صالح که در حال حاضر(در سال2006) رئیس عمومی امنیت ملی افغانستان است گفته می شود عضو CIA بوده است و به احتمال قوی در منحرف نمودن توجه نیروهای امنیتی احمد شاه مسعود نقش کلیدی داشته است. بدون تردید در این مسئله او نمی تواند تنها عامل باشد و شاید کسان دیگری نیز که با سازمان CIA ارتباط داشته اند به او کمک کرده باشند. امرالله صالح یکی از کسانی بود که بعد از قتل احمد شاه مسعود به سرعت در درون طبقه ی قدرت در کابل رشد نمود و موفقیت کلیدی ریاست امنیت ملی را از آن خود ساخت.
اما چه دلیلی می تواند سازمان CIA را به حذف احمد شاه مسعود علاقمند ساخته باشد و این سازمان چگونه ممکن است از نقشه ی ترور احمد شاه مسعود آگاه شده باشد.
تصور این سازمان این بود که قتل احمد شاه مسعود به امنیت ملی امریکا هیچ آسیبی نمی رساند، مسئله ی افغانستان را یک طرفه می نماید و متحدین وقت امریکا در منطقه یعنی پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی را پیروز می نماید. امریکایی ها نمی توانستند به احمد شاه مسعود که در سالهای اخیر روابط بسیار نزدیکی با ایران برقرار نموده بود اعتماد نمایند. مسعود از نظر CIA یک عنصر خطرناک محسوب می شد. با درک این واقعیت به احتمال قوی سازمان القاعده عامدانه CIA را از نقشه ی احتمالی خود تلویحاً آگاه نموده است و یا هم شاید بوسیله روابط دو جانبه ی خود از سازمان CIA خواهان کمک و همکاری شده است و به احتمال قوی القاعده این عمل را بخاطر انحراف سازمان CIA از نقشه ی حمله ی خود به امریکا انجام داده است که برای موفقیت جهانی القاعده حیاتی محسوب می شد. از سوی دیگر همکار بودن طالبان و پاکستان با القاعده در اجرای پروژه ی قتل احمد شاه مسعود ممکن است سبب درز نمودن اطلاعات از طریق حلقات ISI پاکستان و یا هم طالبان به CIA شده باشد. درین صورت امریکا با استفاده از اجنت های خود در درون شورای نظار مثل امرالله صالح توانسته است پروسه ی قتل مسعود را تسهیل نماید.
ترور احمد شاه مسعود ضربه ی محکمی بر تمام نیروهای مقاومت و مخالفین طالبان وارد نمود. روحیه ی مردم به شدت درهم شکسته شد و اگر حمله ی القاعده به امریکا صورت نمی گرفت خطوط مقاومت به سرعت در هم می شکست.
آنچه که مشخص است این است که پلان قتل احمد شاه مسعود در زمان تعیین شده آن توسط القاعده به اجرا در نیامد. امتناع احمد شاه مسعود از مصاحبه با خبرنگاران عرب نقشه ی آنها را دو هفته به تاخیر انداخت و به 11 سپتامبر نزدیک ساخت. به احتمال قوی طرح القاعده این بوده است که با ترور احمد شاه مسعود جبهه ی مقاومت توان مقابله با طالبان را از دست خواهد داد و طالبان قادر خواهند شد تمام افغانستان را به تصرف خود در آورند. با این محاسبه و با از بین رفتن کامل جبهه متحد، طالبان قادر می شدند مقاومت جدی را در برابر حملات امریکا، که از نظر القاعده بعد از حمله این سازمان به برجهای نیویورک حتمی بود، بوجود آورند. از سوی دیگر القاعده به احتمال بسیار قوی منتظر اجرای کامل و موفق نقشه ی حمله خود به امریکا بود. اگر این نقشه تمام و کمال به اجرا در می آمد و حمله به کاخ سفید و پنتاگون موفق می شد امریکا با بحران بزرگی مواجه می شد و در این صورت قادر به از بین بردن حکومت طالبان، در صورتیکه قتل مسعود دو هفته زودتر صورت می گرفت، نبود. بدین ترتیب معادلات قدرت از شکل فعلی آن ممکن بود فرق نماید.
به نظر می رسد ترور احمد شاه مسعود و چگونگی دخالت بعضی از عناصر قدرت در آن به رازی لاینحل بدل شده است. اما آنچه که مشخص است این است که این قتل به تنهایی توسط القاعده امکان پذیر نبود و بدون تردید روزی تمام ابعاد مسئله آشکار خواهد شد. اما حال که بیش از چند سال از این قتل می گذرد انتظار می رود پرونده ترور احمد شاه مسعود باز شود و افکار عمومی در جریان جزئیات مسئله قرار گیرد. و کسانی که در این قتل به صورت مستقیم یا غیر مستقیم سهم گرفته اند به محکمه کشیده شوند. این یک مسوولیت ملی برای افغانها است.
کپی و استفاده از مطالب این مقاله با ذکر منابع اصلی و نقل از راسخون بلا مانع است.